ای تپشهای دل بی تاب من
ای سرود بیگناهیها
ای تمناهای سرکش
ای غریو تشنگی ها
در کجای این ملال آباد
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز
من کبوترهای شعرم را دهم پرواز؟
خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد
از جنس ِ خـــــــــــــــودت نزدیــــــــــــــک
بی خطــــــــر
بخشنــــــــــده
بی منت
می شود مرا در آغوش بگیری ؟؟؟!
آدم ها از یک جایی در زندگی ات پیدا می شوند
که فکرش را نمی کنی از همان جا گم می شوند
تعدادشان هم کم نیست ، هی می آیند و می روند ، اما ...
این تویی که توی آمدن یکی شان گیر می کنی
و وای به حالت اگر که او فقط آمده باشد ، سلامی بکند و برود !