نتایح جستجو

شيدا جونم عزيزم......هستي ؟؟

وااااااااي خواهر دارم من هم استرس ميگيرم... امروز بردمش از ساعت 8:30 تا 11 همه اونجايي را كه قراره امتحان بده را نشونش دادم... واقعا زحمت كشيده..... رتبه هاي كانون و سنجشش هم خيلي خوب ميشد. ولي نميدونم چرا آروم نيست...همش فكر و خيال مي كنه........ خيلي باش حرف زدم... خدا خودش كمكش كنه.....ديگه...

چه گل قشنگي...ممنون... اصلا كمربند و اينا را فراموشش كن... من كه نزدمت كه....فقط از دست قر(با ضمه) زدنات اعصابم خورد بود... آشتي خواهري..؟؟ [IMG]

ما ديگه كم كم برويم... تو رو خدا براش دعا كن ...كه زحمت هاش به باد نره.... بيچاره...مثه من نيست كه بيخيال بيخيال باشه... من سر جلسه كنكورم همش داشتم چيز مي خوردم...

رفتم رو كجا...؟؟؟؟؟ نه اون روزا به خاطر شرايط بد خودش بود... نه منم دانشگاه صنعتي ام خودم...... دانشگاه صنعتي كار خودش را ميكنه... كاري به جاي ديگه نداره....ا اول بهمن ترم شروع ميشه... اول تابستون هم هميشه آخرين روز امتحاناست...

از 9 تير امتحاناي دانشگاه شروع ميشه.. من 14 ام و 15 ام امتحان دارم.... امتحاناي عقب افتاده ها... مي دوني كه دانشگاه ما با خاك يكسان شد.. من بايد آخرين امتحانم را 30 خرداد ميدادم...كه همش لغو شد... افتاد 14 تير.....

ممنون انشالله همين جا دانشگاه صنعتي.... برق قبول شه... واقع خودشو كشت....هيجا نيومد..اين يك ساله...فقط سر درس بود من نصف اون هم درس نخوندم.... ولي الان استرس افتاده به جونش.... هر چي باهاش حرف ميزنم هم بدتر ميشه.. نميدونم چي كارش كنم.... خودمم استس گرفته همه جامو...

بيا اين هم كيك...بعد از مسجد از سر كوچه برات خريدم... ببين منو به چه روزي انداختي تا برم كيك برات بخرم... اون منم كه داري لهم ميكني.....:cry::cry::cry: بعد هم مظلوم نمايي ميكني كه من تو رو با كمربند زدم...:cry::cry: [IMG]

خودت چگونه اي..؟؟ كسي را نداري تو خونوادتون كنكور داشته باشه..؟/ داداش من كه خودشو كشت از بس اضطراب داره... امروز ورش داشتم بردمش دانشگاه صنعتي... اونجا كه قراره امتحان بده...تو دانشكد مواد... بلكه يه ذره با جو اونجا آشنا بشه ...استرس نداشته باشه...

بچه ها... نه... محل به من نميزارن.. چرا..فقط يه دو سه بار با اون پژمان دوباره دست به يقه شدم...

رفته بودم داداشم را ببرم دانشگاهمون را نشونش بدم با جو اونجا آشنا بشه... كنكورش افتاده تو دانشگاه صنعتي...تو دانشكده مواد.... خيلي بيچاره استرس داره...نميدونم چي كارش كنم...:cry: شما خوبي...؟

واااااااييييي....قربون اون دل كوچيكت بشم من... آره منم اشكم در اومده بود اون روزي كه ميديدم...........:cry:

دكي....دمت گولي.... آقا مهدي گل....همون كه مكه رفته بود ديگه..... ديدم اون پست هايي كه زده بوديد براي تغيير نام كاربريتون را.... انشالله برا من هم دعا كنيد تو اون شب...

آخه...اي ول......ممنون ليلا.....خوبم.....شما خوبي ...؟؟ امتحانا خوب پيش رفته... بعديش كيه؟؟ من هميشه تو ذهنم از شما ياد اون چهره معصوم ليلا هست... عجب بازي تميزي داره تو اون فيلم....

ممنون آقا مهدي كه يادآوري كردي....... انشالله كه آرزوهاي همه بچه ها برآورده بشه.... براي كنكوري ها هم دعا كنيد....مثه دادش من..

سلام... منو يادت مياد....؟

شيدا جان سلاااااااام... اگه گفتي امروز كجا بودم...؟؟

شيدا آقا هي داره زنگ ميزنه ميگه په كجايي...؟؟ برم برسم به نماز آقا تا خلاص نشده....

نه..... تا نماز كه حالا مونده.....اينجا 8:45 اذون ميگن... اونجا اذون كيه...؟

شيدا جان 10 دقيقه ديگه برميگردم... اگه بودي كه ميبينمت.....