که دوست بداریم یاران
باید که چون خزر بخروشیم
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
باید یکی شود
باید تپیدن هر قلب اینک سرود
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید سرخی هر خون اینک پرچم
باید که قلب ما
سرود ما و پرچم ما باشد
باید در هر سپیدی البرز
نزدیک تر شویم
باید یکی شویم
اینان هراسشان ز...
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز
ماری افتد از پشت
تن تو دنیای از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
هم چنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت
تن تو آن حرف نایاب است
کز زبان یعقوب
پسر جنگل عیاری ها
در مصاف نان و تیغه ی شمشیر
میان سبز...
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
[IMG]
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو می نشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را
بر فراز پلک هایت
نگاه کنم
اینک
صدای آن یار بی دریغ
گل می کند در سبزترین سکوت
و گلهای هرزه را
در بارش مداوم خویش
درو می کند
جنگل
در اندیشه های سبز تو
جاری ست
[IMG]
که فکر کنی سرد است
و من
در تهاجم کولاک
یک جا تمام هیمه های جهان را
انبار کرده ام
در پشت خانه ام
و در تفکر یک باغ آتشم
به تنهایی
من هیمه ام
برادر خوبم
بشکن مرا
برای اجاق سرد اتاقت
آتشم بزن
من هیمه ام
برادر خوبم
[IMG]
تا بهار له شده
به زیر گام ها
راه نیست
این خجسته است
رهروان میان خود
بهار بارور
بنا کنند
این بشارت شریف ماست
سبز می شویم
بر دخیل حسرت کسان
بر در و سلاح و راه
سبز می شویم
در سپیده
وعده گاه اجتماع دست ها
[IMG]
تا بهار له شده
به زیر گام ها
راه نیست
این خجسته است
رهروان میان خود
بهار بارور
بنا کنند
این بشارت شریف ماست
سبز می شویم
بر دخیل حسرت کسان
بر در و سلاح و راه
سبز می شویم
در سپیده
وعده گاه اجتماع دست ها
ای سالک ،یکی یکی ،قدم به قدم.راهی نیست.راه با پیمودن پدید می آید.با پیمودن است که راه را می سازی،و اگر واپس بنگری،هر آنچه می بینی ،فقط رد گامهاییست که روزی پاهایت دوباره آنها را می پیماید.
[IMG]
اندوه خداوند در این است که می گوید:
هنگامی که بنده ام در لحظات سخت زندگی مرا نجوا میکند چنان به او می نگرم که گویی عالم به کنار او تنها بنده ی من است و چه بد که او چنان مرا می خواند که انگار تمام عالم خدای اویند الا من......
ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید
ارغوان
پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی برین دره غم میگذرند؟
ارغوان
خوشه خون
بامدادان که کبوترها
برلب پنجره باز سحر...
ارغوان
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آنچه می بینم دیوار است
آه، این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که...
آن شب کدام پیر
خشت از خم کهن برداشت
در آن شراب کهنه
چه رازی نهفته بود ؟
انگور آن ز تک خاک چه رندی شکفته بود
سرمست سوی قبله خود می شتافتم
وقتی نماز نهادم
ایمان گمشده ام را
در خویش یافتم
جوشید عشق در خم قلبم
رویید بوسه روی لبانم
اندیشه های خشک پریشم
غرق شکوفه شد
دیدم که...