نتایح جستجو

  1. salaman

    خوشا هر باغ را بارانی از سبز خوشا هر دشت را دامانی از سبز برای هر دریچه سهمی از نور لب هر...

    خوشا هر باغ را بارانی از سبز خوشا هر دشت را دامانی از سبز برای هر دریچه سهمی از نور لب هر پنجره گلدانی از سبز
  2. salaman

    بمان بهار بمان نگذار پاييز بيايد و خواب شب سنگين تر شود آنوقت ، ديگر روز ، دير ميايد و زود مي...

    بمان بهار بمان نگذار پاييز بيايد و خواب شب سنگين تر شود آنوقت ، ديگر روز ، دير ميايد و زود مي رود [IMG]
  3. salaman

    که دوست بداریم یاران باید که چون خزر بخروشیم فریادهای ما اگر چه رسا نیست باید یکی شود...

    که دوست بداریم یاران باید که چون خزر بخروشیم فریادهای ما اگر چه رسا نیست باید یکی شود باید تپیدن هر قلب اینک سرود باید سرخی هر خون اینک پرچم باید سرخی هر خون اینک پرچم باید که قلب ما سرود ما و پرچم ما باشد باید در هر سپیدی البرز نزدیک تر شویم باید یکی شویم اینان هراسشان ز...
  4. salaman

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت...

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت نگاه کنم اینک صدای آن یار بی دریغ گل می کند در سبزترین سکوت و گلهای هرزه را در بارش مداوم خویش درو می کند جنگل در اندیشه های سبز تو جاری ست
  5. salaman

    تن تو کوه دماوند است با غرورش تا عرش دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز ماری افتد از پشت تن تو دنیای...

    تن تو کوه دماوند است با غرورش تا عرش دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز ماری افتد از پشت تن تو دنیای از چشم است تن تو جنگل بیداری هاست هم چنان پابرجا که قیامت ندارد قدرت خواب را خاک کند در چشمت تن تو آن حرف نایاب است کز زبان یعقوب پسر جنگل عیاری ها در مصاف نان و تیغه ی شمشیر میان سبز...
  6. salaman

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت...

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت نگاه کنم اینک صدای آن یار بی دریغ گل می کند در سبزترین سکوت و گلهای هرزه را در بارش مداوم خویش درو می کند جنگل در اندیشه های سبز تو جاری ست
  7. salaman

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت...

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت نگاه کنم اینک صدای آن یار بی دریغ گل می کند در سبزترین سکوت و گلهای هرزه را در بارش مداوم خویش درو می کند جنگل در اندیشه های سبز تو جاری ست [IMG]
  8. salaman

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت...

    ای کاش هزار تیغ برهنه بر اندوه تو می نشست تا بتوانم بشارت روشنی فردا را بر فراز پلک هایت نگاه کنم اینک صدای آن یار بی دریغ گل می کند در سبزترین سکوت و گلهای هرزه را در بارش مداوم خویش درو می کند جنگل در اندیشه های سبز تو جاری ست [IMG]
  9. salaman

    که فکر کنی سرد است و من در تهاجم کولاک یک جا تمام هیمه های جهان را انبار کرده ام در پشت...

    که فکر کنی سرد است و من در تهاجم کولاک یک جا تمام هیمه های جهان را انبار کرده ام در پشت خانه ام و در تفکر یک باغ آتشم به تنهایی من هیمه ام برادر خوبم بشکن مرا برای اجاق سرد اتاقت آتشم بزن من هیمه ام برادر خوبم [IMG]
  10. salaman

    تا بهار له شده به زیر گام ها راه نیست این خجسته است رهروان میان خود بهار بارور بنا کنند...

    تا بهار له شده به زیر گام ها راه نیست این خجسته است رهروان میان خود بهار بارور بنا کنند این بشارت شریف ماست سبز می شویم بر دخیل حسرت کسان بر در و سلاح و راه سبز می شویم در سپیده وعده گاه اجتماع دست ها [IMG]
  11. salaman

    تا بهار له شده به زیر گام ها راه نیست این خجسته است رهروان میان خود بهار بارور بنا کنند...

    تا بهار له شده به زیر گام ها راه نیست این خجسته است رهروان میان خود بهار بارور بنا کنند این بشارت شریف ماست سبز می شویم بر دخیل حسرت کسان بر در و سلاح و راه سبز می شویم در سپیده وعده گاه اجتماع دست ها
  12. salaman

    سلام عزيزم از برکات دولت ما هم ديگه کم تحمل شديم ،فشار کاري بد جور از پا مارو انداخته ولي مرغ...

    سلام عزيزم از برکات دولت ما هم ديگه کم تحمل شديم ،فشار کاري بد جور از پا مارو انداخته ولي مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش
  13. salaman

    وقتی فرار رسم در دایره کرد در دایره رسم رسم برگشتن و گشتن تا شکل فرار گم در رسم شود [IMG]

    وقتی فرار رسم در دایره کرد در دایره رسم رسم برگشتن و گشتن تا شکل فرار گم در رسم شود [IMG]
  14. salaman

    ای سالک ،یکی یکی ،قدم به قدم.راهی نیست.راه با پیمودن پدید می آید.با پیمودن است که راه را می...

    ای سالک ،یکی یکی ،قدم به قدم.راهی نیست.راه با پیمودن پدید می آید.با پیمودن است که راه را می سازی،و اگر واپس بنگری،هر آنچه می بینی ،فقط رد گامهاییست که روزی پاهایت دوباره آنها را می پیماید. [IMG]
  15. salaman

    از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی...

    از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار! [IMG]
  16. salaman

    از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی...

    از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار!
  17. salaman

    به سوی خدا ........

    اندوه خداوند در این است که می گوید: هنگامی که بنده ام در لحظات سخت زندگی مرا نجوا میکند چنان به او می نگرم که گویی عالم به کنار او تنها بنده ی من است و چه بد که او چنان مرا می خواند که انگار تمام عالم خدای اویند الا من......
  18. salaman

    ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین...

    ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟ وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می‌افزاید ارغوان پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی برین دره غم می‌گذرند؟ ارغوان خوشه خون بامدادان که کبوترها برلب پنجره باز سحر...
  19. salaman

    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من...

    ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من درین گوشه که از دنیا بیرون است، آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست، آنچه می بینم دیوار است آه، این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که...
  20. salaman

    آن شب کدام پیر خشت از خم کهن برداشت در آن شراب کهنه چه رازی نهفته بود ؟ انگور آن ز تک...

    آن شب کدام پیر خشت از خم کهن برداشت در آن شراب کهنه چه رازی نهفته بود ؟ انگور آن ز تک خاک چه رندی شکفته بود سرمست سوی قبله خود می شتافتم وقتی نماز نهادم ایمان گمشده ام را در خویش یافتم جوشید عشق در خم قلبم رویید بوسه روی لبانم اندیشه های خشک پریشم غرق شکوفه شد دیدم که...
بالا