روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند, در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود و این یعنی ایمان.....
ای سـاربان، ای کـاروان، لیلای من کـجا می بری
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
در بستن پیمان مـا، تنها گواه مـا شد خـدا
تا این جهان بر پا بود، این عشق ما بماند به جا
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری
تمامی دینم به دنیای فانی، شراره ی عشقی که شد زندگانی
به یاد یاری خوشا قطره اشکی، به...