اول راهنمايي بود ... مثل هميشه اول صبح توي حياط مدرسه صف بسته بوديم كه قرآن و ترجمه خونده بشه و بريم سر كلاس... ترجمه كه تمام شد ... فكر ميكنم اسمش حسيني بود (ولي تمام چيزي كه ازش توي ذهنمه شلوار سوراخ سوراخش بود كه حكايت از وضع مالي نابسامان خانواده اش داشت) به جاي صلوات گفت: دم به دم بر همه دم...