چه هوایی،
چه طلوعی،
جانم ...
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم،
آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا،
به خدایی که خودم میدانم ،
نه خدایی که برایم از خشم ،
نه خدایی که برایم از قهر ،
نه خدایی که برایم زغضب ساخته اند...
به خدایی که خودم میدانم،
به خدایی که دلش پروانه است ،
و به مرغان مهاجر...