ابری نیست.
بادی نیست.
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب،
پاکی خوشهی زیست
مادرم میچیند ریحان.
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر.
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط.
روی پاشویه، در کاسهی مس، چه نوازشها میریزد نور!
نردبان در گوشهی باغ، صبح را میآرد به زمین.
پشت...