برایم بخند...
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشکهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
من و انتظار و کابوس تنهایی
من و حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آیینه ها رو گم می کنم کم کم
تو رو هر طرف رو می کنم می بینم
نگو از تو چشمام چیزی نمی خونی
تو که لحظه لحظه حالم رو می دونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
دیگه چیزی از من یادت نمی مونه
منو رها کن از این فکر تنهایی
تو نرفتی نه تو...
ز چشمت اگرچه که دورم هنوز
پر از اوج وعشق و غرورم هنوز
اگر غصه بارید از ماه و سال
به یاد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگرقاب یاد مرا
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفرچاره ی دردهایم نشد
پراز فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کارسختی نبود
گذشتم ولی غرق نورم هنوز
پرازخاطرات قشنگ توام
پرازیادوشوق ومرورم...
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء