نتایح جستجو

  1. منصوره67

    جعبه کفش زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور...

    جعبه کفش زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد...
  2. منصوره67

    جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو...

    جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود. پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است...
  3. منصوره67

    چه كشكي چه پشمي؟ چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا...

    چه كشكي چه پشمي؟ چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت، خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد. ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند. در حال مستاصل...
  4. منصوره67

    آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دم. وقتي كمي پايين تر آمد گفت...

    آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دم. وقتي كمي پايين تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟
  5. منصوره67

    كريم فقط خداست درويشي تهيدست از كنار باغ كريم خان زند عبور ميكرد . چشمش به شاه افتاد...

    كريم فقط خداست درويشي تهيدست از كنار باغ كريم خان زند عبور ميكرد . چشمش به شاه افتاد با دست اشاره اي به او كرد. كريم خان دستور .داد درويش را به داخل باغ اوردند. كريم خان گفت اين اشاره هاي تو براي چه بود. درويش گفت.نام من كريم است و نام تو هم كريم و خدا هم كريم. ان كريم به تو چقدر...
  6. منصوره67

    شکایت گنجشک پیش خدا روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا...

    شکایت گنجشک پیش خدا روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست ...
  7. منصوره67

    بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت ...

    بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود . خدا گفت : " و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از...
  8. منصوره67

    بله چرا که نه

    بله چرا که نه
  9. منصوره67

    مرد و فرشته مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل...

    مرد و فرشته مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای نیمه روشن و تاریک راه می رفت . مرد جلو رفت و از فرشته پرسید : « این مشعل و سطل آب را کجا می بری ؟ » فرشته جواب داد : « می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل...
  10. منصوره67

    سنجش عملکرد پسر کوچکي وارد داروخانه شد، کارتن جوش شيرني را به سمت تلفن هل داد. بر روي...

    سنجش عملکرد پسر کوچکي وارد داروخانه شد، کارتن جوش شيرني را به سمت تلفن هل داد. بر روي کارتن رفت تا دستش به دکمه هاي تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره اي هفت رقمي. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسيد،" خانم، مي توانم خواهش کنم
  11. منصوره67

    کوتاه کردن چمن ها را به من بسپاريد؟" زن پاسخ داد، کسي هست که اين کار را برايم انجام مي دهد."...

    کوتاه کردن چمن ها را به من بسپاريد؟" زن پاسخ داد، کسي هست که اين کار را برايم انجام مي دهد." پسرک گفت:"خانم، من اين کار را نصف قيمتي که او مي گيرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار اين فرد کاملا راضي است. پسرک بيشتر اصرار کرد و پيشنهاد داد،" خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم...
  12. منصوره67

    چپقت را چاق کن رئیس قبیله گفت: اگر با برادرت در افتادی و می خواهی او را بکشی، اول بنشین و...

    چپقت را چاق کن رئیس قبیله گفت: اگر با برادرت در افتادی و می خواهی او را بکشی، اول بنشین و چپقت را چاق کن. چپق اول که تمام شد، متوجه می شوی که روی هم رفته برای خطای انجام شده مجازات سنگینی است و خود را راضی می کنی که تنها با چوب و چماق به جانش بیفتی. آن وقت چپق دوم را چاق کن و تمامش کن. بعد...
  13. منصوره67

    ذکر بزرگی را گفتند: ذکری عنایت فرمایید. فرمود:«به ذکر شریف سکوت مشغول باشید! »

    ذکر بزرگی را گفتند: ذکری عنایت فرمایید. فرمود:«به ذکر شریف سکوت مشغول باشید! »
  14. منصوره67

    بیا! سهل است اشتری با مورچه ای همراه شد به آب رسیدند مورچه پای باز کشید اشتر گفت که: چه شد؟...

    بیا! سهل است اشتری با مورچه ای همراه شد به آب رسیدند مورچه پای باز کشید اشتر گفت که: چه شد؟ گفت: آبست! اشتر پای در آب نهاد گفت: بیا! سهل است آب تا زانوست! مورچه گفت: تو را به زانوست مرا از سر گذشته است ...
  15. منصوره67

    همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي/به پيام آشنايان بنوازد آشنا را/چه قيامتست جانا که به عاشقان...

    همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي/به پيام آشنايان بنوازد آشنا را/چه قيامتست جانا که به عاشقان نمودي/دل وجان فداي رويت بنما غدار ما را:smile:
  16. منصوره67

    خوش آمدی مهندس:gol:

    خوش آمدی مهندس:gol:
  17. منصوره67

    خوش آمدی مهندس:gol:

    خوش آمدی مهندس:gol:
  18. منصوره67

    خوش آمدی مهندس:gol:

    خوش آمدی مهندس:gol:
  19. منصوره67

    :D:gol:

    :D:gol:
  20. منصوره67

    سلام خانم مهندس همش ياداور خاطرات گذشتمون هست من بخاطر تو اين عکس را انتخاب...

    سلام خانم مهندس همش ياداور خاطرات گذشتمون هست من بخاطر تو اين عکس را انتخاب کردم:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::w02::w10:
بالا