خودم را به فروش گذاشته ام
چوب حراج زده ام به رویاهایم
کسی بیاید مرا بخرد برنگرداند ...
رودخانه ای در سرم دارم
پر از قرل آلای دیوانه
خواب هاییکه خواب شان را حتی کسی ندیده ...
درخت انگوری در سینه دارم مست ...
سر از شانه هایم در آورده
دختران همسایه از انگورهایش می چینند ...
چند تا کلمه دارم که...