گفتیم خاطرات مترو را افزوده کنیم!
امروز ایستگاه حسن اباد یکی از زنان فروشنده داشت پیاده میشد که یکهو دیدم مثل برق جست زد توی واگن و رفت خودش رو قاطی جمعیت مخفی کرد و سرش رو اندخت پایین!
خودش که خیلی ترسیده بود! (فن چهره شناسی)
هم من و هم اون که زیر نظر داشتمش با بسته شدن درهای قطار خیالمون...