دیگر کبوتران همه میدانند احوال این کلاغ سیه رو را
من گرگ قصه های کسی هستم با من چکار ضامن آهو را
ای حلقه ی غلامی تان در گوش تومعدن طلای خراسانی
با این وجود نذر توخواهد کرد مادربزرگ چند النگورا
عاشق دلش خوش است به لبخندی وزائردلش به پنجره ی فولاد
آن قدر گریه کرد که فهمیدند این خیل بی شمار غم اورا...
از صدای سکوت دلم خسته ام
گاهی دلم میگیرد
گاهی دلم میگیرد
از آدم هایی که درپس نگاه سردشان
بالبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
.....ونوری که تاریکی میدهد
ازکلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت میدهند
دلم میگیرد
ازسردی
چندش آوردستی که دستت رامی فشارد
ونگاهی که
به توست...
مردم اغلب بی انصاف،بی منطق وخودمحورند...ولی آنان راببخش
اگرمهربان باشی تورابه داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ...ولی باآنان مهربان باش
اگر شریف ودرستکارباشی فریبت می دهند ...ولی شریف ودرستکار باش
نیکی های امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش
بهترین های خود را به دین ببخش حتی اگر هیچگاه...
دیگر کبوتران همه میدانند احوال این کلاغ سیه رو را
من گرگ قصه های کسی هستم با من چکار ضامن آهو را
ای حلقه ی غلامی تان در گوش تومعدن طلای خراسانی
با این وجود نذر توخواهد کرد مادربزرگ چند النگورا
عاشق دلش خوش است به لبخندی وزائردلش به پنجره ی فولاد
آن قدر گریه کرد که فهمیدند این خیل بی شمار غم اورا...