پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ...پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید
خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبان ها همه شاعر بودن
مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی من از او پرسیدم ....دل خوش سیری چند؟
از همه...