خاطره بگم! یه سوتی تابلو!
اول صبح توی دانشگاه خون دماخ! شدم .اصلا یادم نبود الان طبقه چندمیم! دوستم گفت بدو بدو برو تو دست شویی!
من هم به توصیه اش دوان دوان رفتم! دیدم مسئول حراست چپ چپ نگام میکنه گفتم شاید این شلکی میدوم!
وایساد با دوستم حرف زدن توی دلم گفتم دختر اعتماد به نفس داشته باش !با...