حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید.با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستندو با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواندپیش نماز آن روستا باشد.کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود،با خودش فکر کرد که اگر به این مرد...