اسب سفید مدتها بود که در آخور بسته شده بود . و مدتها بود که من از پنجره اتاقم چشمان منتظرش را می دیدم . گویی که با چشمانش سرزنشم می کرد . نمی دانم تاثیر سرما بود یا بیقراری یورتمه رفتن در دشتهای سرسبز که در آخرین نگاهش گویی قطرات اشک را دیدم .مدتها بود که توان سواری را از دست داده بودم و پشت این...