بردر ارباب بي مروت دنيا چند نشني كه خواجه كي بد رآيد
ترك گدايي مكن كه گنج بيابي از نظر رهروي كه در گذر آيد
بدون شك حتما مصلحت بوده شايد اينده به دليل اين مصلحت پي ببري فقط صبر و گذر زمان معلوم ميكنه اين مصلحت را
شبت خوش وروشن
شمع
بر دست می گیرم
تا سوخته شود
این پوست
و درد آیَدَم
که بدانم
هر آن دستی
که شمعی
دلی
چشمی
روشن می کند
باید
بسوزد
آب شود
و نیست
شود
تا زمانی
روزی
از موم ِ آب شده ء
وجودش
او را
در یابند..!!