هر شب دعا دعا میکردم...تو را میخواندم...تو را خدا...بر عکس تمام دعاهایم میگفتم این بار اگر صلاحم نیست بر آورده کن...
بر آورده کردی...بدون اینکه به صلاحم باشد
حقیقت کریه تر و غیر قابل تحمل تر از تصورات تهی من بود
مگر تو خدای من نیستی؟
چرا برآورده کردی؟بدون اینکه به صلاحم باشد.حال با این همه سیل...