حکایت خدا و گنجشک !!!!
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اینگونه می گفت: "می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگه می دارد "
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست ...
فرشتگان...