من بگو از لحظهِ لحظه های کوچیدن در بی کرانیِ آسمانِ آبــی
از زیستن و هجرت در میان ابرها, کوه ها, دشت ها...
همزیستی با درختانِ بی برگ و باد ...
با من بگو از تلاطم ابرهای زمستانی ...
از التهابِ لحظه های رفتن و نرسیدن ... از حسِ پرواز...
بمان آسمان هنوز آبی ترین توست...
و لحظه ها در پس یکدیگر...