نتایح جستجو

  1. hamidm

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام
  2. hamidm

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام
  3. hamidm

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام

    روزگارتان آرام دنیایتان به کام لبخندتان مدام آهوی احساست آرام و رام
  4. hamidm

    بررسی آزمون نظارت آذر 91

    آرزوی موفقیت برای همه
  5. hamidm

    درونم پر از درد است. خــــــــداحافظ

    درونم پر از درد است. خــــــــداحافظ
  6. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  7. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  8. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  9. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  10. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  11. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  12. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  13. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  14. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  15. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  16. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  17. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  18. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  19. hamidm

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک...

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم خاک سفره ها خشک است دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ،...
  20. hamidm

    به تاریختان ننازید فرهنگتان را بسازید .

    به تاریختان ننازید فرهنگتان را بسازید .
بالا