بر او ببخشائيد
بر او که گاهگاه
پيوند دردناک وجودش را
با آب هاي راکد
و حفره هاي خالي از ياد مي برد
و ابلهانه مي پندارد
که حق زيستن دارد
بر او ببخشائيد
بر خشم بي تفاوت يک تصوير
که آرزوي دور دست تحرک
در ديدگان کاغذيش آب مي شود
بر او ببخشائيد
بر او که در سراسر تابوتش
جريان سرخ ماه گذر دارد
و عطرهاي...