از دیوانه ای پرسیدند: پدرو مادرت را بیشتر دوست داری یاخدارا؟
دیوانه گفت: عشقم را...!
گفتند: عشقت کیست؟
گفت:عشقی ندارم.
خندیدند وگفتند: برای عشقت حاضری چه کنی؟
گفت: مانند عاقلان و سالمان نمیشوم! نامردی نمیکنم، دوستش خواهم داشت ، تنهایش نمیگذارم ، میپرستمش، بیوفایی نمیکنم، با او مهربان خواهم...