سال سوم دبیرستان یه روز یکی از معلما نیومده بود سر کلاس و ما هم مثل زندونیای زندون الکاتراس داشتیم شلوغ میکردیم که یهو مدیر اومد تو کلاس و همه ساکت شدیم.
مدیر به دوستم که کنار من بود به شوخی گفت:
- علیرضا چرا شلوغ میکنی؟
علیرضا از مدیر معذرت خواهی کرد و مدیر گفت:
علیرضا نمیدونم تو به بابات رفتی...