شـراب تـلـخ میخـواهـم کـه مـرد افـکـن بـُوَد زورش
کـه تـا یکـدم بـیــاسـایـم ز دنـیـا و شـر و شــــورش
سـمــاط دهـر دونپـرور ، نـدارد شـهـــد آســایــــش
مـذاق حرص و آز ای دل ! بـشوی از تلخ و از شورش
بـیـاور مـی ! کـه نـتـْـوان شـد ز مـکـر آسـمان ایـمـن
به لـعــب زهـرهی...