نتایح جستجو

با دست های نگاهت ٬ زمین را از زیر پاهای دلم خالی می کنی...

عزیزم جای پات مونده توی قلبم نگاه کن جون من به دست های سردم اگه تو دستامو بگیری چی میشه از غرورت به خدا چیزی کم نمیشه

همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه

از انسانها غمی به دل نگیرزیرا خود نیز غمگینند! زیرا با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند! زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند. پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است

ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم ..... دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

سخته عاشق باشي ؛ ولي هيشکي ندونه .... اشکاتو زودي پاک کني کسي نفهمه ! سخته دوستش داشته باشي ولي ندونه ... نگاهش بکني اما نخونه .... واي که چه سخته ! قشنگي عشق که ميگن شايد همینه ...

دیـوآنـﮧ ےِ روزْهآیـے هَسْتـ ـَم کـﮧ مِهـربآטּ میشَوے . . . حَتـّے اَگـ َـرْ نَـدآنمْ چـرآ . . . !

زیباترین حادثه... لمس رویای توست.......

گــــــــاه می توانــــــــ تمامـــــــــ زندگیــــــ را در اغوشـــــــــ گرفتــــــــ اگــــــــــــــــــ ــــ ــ ـــــــــــــــــر ♥ ♥تمامـــــــ زندگیتـــــــــــــ یکـــــــ نفــــــ ــــ ـــــــر باشـــــــــــــد♥ ♥

بهشت ، نه مکانی بعد ِ مرگـــ ! زمانی ست به وسعت ِ زندگی... که تنم محصور ِ بازوان ِ توست !

وسعت نبود تو . . . به اندازۀ تمام دنیای من است تا آنجا که چشم کار میکند... جای تو خالیست

++ زیر چشم آرزوهایم کبود شده ... سیلی محکمی بود باور بی وفایی اش. ++ راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود! تو هیچ کجا نیستی... ++ ای کاش، نبودنت را هم با خودت برده بودی!

در دلم آرزوی آمدنت می میرد، رفته ای اینک، امّا، آیا بــــــاز می گردی؟! چه تمنای محالی دارم .... خنده ام می گیرد!

نبودنت در من قدم می زند، من زیر ِ باران! تو دور میشوی، من خیس! این دِلبری های ِ بهار است، نیامده دیوانه می کند، ... کوچه را از تنهایی...!

ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند: خوب ها / بدها

سیــــــــــر شدم … بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم!

بفهم لعنتی دارد ناز تورا میکشد پسری که از غرور، خورشید هم ب گرد پایش نمیرسد...

وقتی نیستی حسی مبهم دارم ؛ شبیه کسی می شوم کمی زیاد مُرده !!! ++ نباشی ... قندها هم شیرین نیستند ... به همین چای یخ کرده قسم ! ++ در آخرین بوسه لبخندم روی لب هایت جاماند.

عــشـق ؛ زیـــــبـاتـــریــن لـــذّتـــیـست .. کــه بـه وقــت ِ ارتـــکاب ِ آن .. ... خـــــدا ، بـــــرای ِ بـــــشر .. ایــــستــاده “دســـت” مــــــیـزنــــد