یک روز از خونه بیرون می آیی، سوار تاکسی که می شوی موقع بستن در، دسته آن کنده می شود و تو ساکت می مانی و مبهوت و از تاکسی پیاده می شوی. چند قدم که رفتی آثار وجداندرد در تو ظاهر می شود. با خودت می گویی ای کاش به راننده تاکسی گفته بودم، کمی دیگر که فکر می کنی می بینی پولی در جیب نداشتی اما نداشتن...