اینجاست که اون تناقض شروع میشه تناقض نستالوژیه عشقی جامونده و آتشی گرم اما زیر خاکستر هزاران ای کاش و و ارزوی بی سرانجام با حقیقت ماهویه زندگی و حقیقت بی بدلیل ساری و جاری بودن زندگی
اون موقع ست که ته و کنج و گوشه دلت یه غم با طعم گس و کمی تلخ و شیرین خرمالوی نیمه رسیده مذاق دلت رو قل قلک...