ياران چه غريبانه، رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون است به دلهامان
فرياد و فغان دارد، دردي کش ميخانه
هر سوي نظر کردم هر کوي گذر کردم
خاکستر و خون ديدم، ويرانه به ويرانه
افتاده سري سويي، گلگون شده گيسويي
ديگر نبود دستي، تا موي کند شانه
تا سر به بدن باشد،...