مشق شب
مشق شب
حالا...
هر از گاهی,چیزی-انگار موجی,ماری,کرمی-در کله ام میپیچد.می خواهد بزند بیرون.
من لای مشتی کلمه.و من خسته ام....از این موج ها و مارها و کرمها
لعنت به کلمات,لعنت به نوشتن...
چرا تمام نمی شود این ماراتن نفس گیر؟؟
کجاست خط پایان؟؟؟
میخواهم بایستم...باید بایستم.باید متوقف...