امروز تو کارخونه با مهندس کنترل کیفیت داشتم در رابطه با وضعیت تولید حرف میزدم که یه دفعه یه گربه لاغر اومد از جلومون رد شد بی اختیار سکوت کردم و اونو نگاش کردم
مهندس خودش فهمید که دلم مونده پیش گربه و گفتند از گربه متنفرم
وای ای کاش یه نایلون بود و اون گربه رو می گرفتم و بزرگش میکردم تا چاق بشه