شب چله زمستان
شب چله زمستان
شام یلدا شوهری با صد تعب رفت منزل و پنج بعد از نصف شب دربزد دق دق زنش بیدار شد از غضب مثل سگان هار شد پشت در آمد به غرغر گفت كیست شوی گفتا باز كن مشدی زكیست گفت تا این وقت شب بودی كجا هر كجا بودی برو ای بیحیا...
توروحتی تورویامم ندیدم
ولی یک عمره جات خالیه پیشم
فقط بگو کدوم هفته کدوم روز
کجا منتظر رسیدنت شم
میخوام کاری بدم دست خودم که
خودم بهونه ی اومدنت شم
سپردی دست کی پیراهنت رو
که یه عمره برامون نمیاره
چه بوی نرگسی میدی اینجا
اگه این باد سرگردون بذاره..................