نتایح جستجو

  1. mostafa_114

    جای خالی تو در شعرهایم ... با هیچ چیزی پر نشد ... فقط دلتنگیم ... حسرتم ... خون دل خوردنم ...

    جای خالی تو در شعرهایم ... با هیچ چیزی پر نشد ... فقط دلتنگیم ... حسرتم ... خون دل خوردنم ... نومیدی ام ... را دو چندان کرد ... من ماندم و با تنهایی ... غربت غریبانه ام ...
  2. mostafa_114

    امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده … تنهای...

    امروز هم گذشت یه روز دیگه از روزهای بی تو بودن هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مونده … تنهای تنها میون این همه آدم سخته
  3. mostafa_114

    تو را نمی بخشم.. تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و...

    تو را نمی بخشم.. تو را نمی بخشم نه بخاطر اشکهایی که برایت می ریزم. نمی بخشم نه بخاطر روزها و شبهایی که از تنهایی لرزیدم و فرو افتادم. نمی بخشم ات نه بخاطر دلی که روزهاست از دلتنگی جان می دهد. نمی بخشم ات نه بخاطر اینکه رهایم کردی و رفتی.
  4. mostafa_114

    مهربانم دیگر نگران تنهایی من نباش این روزها دل خوش به محبت غریبه ای هستم و فانوسی که گهگاه تو...

    مهربانم دیگر نگران تنهایی من نباش این روزها دل خوش به محبت غریبه ای هستم و فانوسی که گهگاه تو برایم روشن می کنی بیاندیش به بادبادک های بر باد رفته و کوکانی که پشت چراغ های قرمز به جای بادبادک معصومیتشان را به باد می دهند
  5. mostafa_114

    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ‌های گل...

    اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ‌های گل آلود عشق ورزیدیم. دومین روز بارانی چطور؟ پیش‌بینی‌اش را کرده بودی چتر آورده بودی من غافلگیر شدم سعی می‌کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود
  6. mostafa_114

    هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم.. هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو...

    هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم.. هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم.. هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..
  7. mostafa_114

    دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام دامنی پر کن از این گل تا دهی هدیه به خلق تا بری...

    دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام دامنی پر کن از این گل تا دهی هدیه به خلق تا بری خانه دشمن که نشانی بر دوست راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست
  8. mostafa_114

    منوتو میدانیم که پی هرتقدیر حکمتی می آید…منوفرسایش دل ماوتقدیرزمان… چه شودآخردلتنگی ها کاش...

    منوتو میدانیم که پی هرتقدیر حکمتی می آید…منوفرسایش دل ماوتقدیرزمان… چه شودآخردلتنگی ها کاش میشدباتوبودن رانوشت تاکه زیباراکشم برهرچه زشت کاش میشد روی این رنگین کمان مینوشتم تاابدبامن بمان
  9. mostafa_114

    زندگی حق من است تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق گریه کنم واژه ای رنگ کنم تو به من حق دادی...

    زندگی حق من است تو به من حق دادی که برای شب تنهایی عشق گریه کنم واژه ای رنگ کنم تو به من حق دادی که به خاک قدمت سجده کنم و برای نفس گرم و بر افروخته ات حس یک خاطره را زنده کنم زندگی عشق من است عشق من در تپش شوق غریبانهی توست یا که نه در خم ابروی فریبنده ی توست عشق من زیر سکوت لب اوازه ی توست...
  10. mostafa_114

    از بارش مکرر باران دلگیر نشو باران می بارد تا دلت بارانی شود باران می بارد تا شادت کند نه آنکه...

    از بارش مکرر باران دلگیر نشو باران می بارد تا دلت بارانی شود باران می بارد تا شادت کند نه آنکه بغضت بگیرد باران میداند راز تو را که قدم میزدی در آن کوچه های خیس باران را با نگاه غنچه ای بنگر که در آغاز شکفتن است نه با نگاه چتری که باز میشود
  11. mostafa_114

    از بارش مکرر باران دلم گرفت از کوچه های خیس و بسته و خیابان های پر از هیچ کس که در دفترچه نگاه...

    از بارش مکرر باران دلم گرفت از کوچه های خیس و بسته و خیابان های پر از هیچ کس که در دفترچه نگاه رهگذران بی احساس تنها، نقطه بیهوده بودن و خط بی مفهوم انتظار را حک کرده اند دلم گرفت، آه، از قیافه های قهر قلابی و عشق های دروغین دلم گرفت، بیشتر از آن روزی که غرق تکرار تو بودم آمدی، اما با سنگ نگاه...
  12. mostafa_114

    ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ غریب واره دیر آشنا خداحافظ به قله ات نرسانید بخت کوتاهم بلند پایه ی...

    ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ غریب واره دیر آشنا خداحافظ به قله ات نرسانید بخت کوتاهم بلند پایه ی بالا بلا خداحافظ تو ابتدای خوش ماجرای من بودی ای انتهای بد ماجرا خداحافظ به بسترت نرسیدند کوزه های عطش سراب تفته ی چشمه نما خداحافظ میان ماندن و رفتن درنگ می کشتم بگو سلام بگویم و یا خداحافظ قبول می...
  13. mostafa_114

    وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است. برخیز تا...

    وقتی که تو بارانی می‌شوی در آسمان چشمانت غرق می‌شوم و فراموش می‌کنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجره‌ها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم می‌گیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که می‌دانم...
  14. mostafa_114

    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام اشک در دامنم...

    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
  15. mostafa_114

    ی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد...

    ی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
  16. mostafa_114

    سلام در مورد پرئژه متلب میل بزن بگو چی میخوای تا بفرستم mostafajafari67@yahoo.com

    سلام در مورد پرئژه متلب میل بزن بگو چی میخوای تا بفرستم mostafajafari67@yahoo.com
  17. mostafa_114

    من از این لحظه های تار میترسم از این شبهای بی دلدار میترسم من از هر واژه ی تب دار میترسم از...

    من از این لحظه های تار میترسم از این شبهای بی دلدار میترسم من از هر واژه ی تب دار میترسم از این چشمان دل بیدار میترسم من از هر آجر دیوار میترسم من از عشق بدون یار میترسم
  18. mostafa_114

    تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام...

    تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم...
  19. mostafa_114

    آه زمستان بود زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم و تو...

    آه زمستان بود زمستانی که پوستینش را بر من می‌افکند و من از سرما و دلتنگی هیچ هراس نداشتم و تو نجوا می‌کردی: دست‌هایت را بیاور گیسوانم اینجاست! . . . حالا می‌نشینم و باران‌ها تازیانه می‌زنند بر بازوانم، بر رخساره‌ام ، بر اندامم… پس چه کس پناهم دهد؟ ای همچون کبوترِ مسافر در میان چشم و نگاه! چگونه...
  20. mostafa_114

    می‌ترسم باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم… . . .

    می‌ترسم باران برتمام دنیا ببارد و تو نباشی از آن روزی که رفته‌ای من عقده‌ی باران دارم… . . .
بالا