شب سر شار از مهتابم را ،بی حضور لحظه های بی تو بودن و هیچ بودنت به پایان بی آغاز رهاترین لحظه هایی می رسانم ،بی ان که بدانی درونم را در ازای هیچ در برابرت به حراج وسوسه انگیز سایه ها گذاشتم تا شاید حتی روزی سایه ات به میهمانی سایه ها آید ...
گفته ای که از دل بیرون بیاد به دل می شینه می دونم که می دونی!
هر دو می دونستیم که از حرفای هم ناراحت نمی شیم ولی با این حال گفتیم...
می دونی همیشه حرفاتو با حرفام دوست دارم!!
خوب نوشتی یه جوری انگار مکمل حرفام بود حرفت!!
ولی این بار منم می گم دوست دارم!!!!
تو مثل یه برادری واسه من برادری که هیچ وقط نداشتم واسط به اندازه یه برادر ارزش داری واسم اینو خوب می دونی دوست ندارم واسه عزیز ترینم مشکلی پیش بیاد یا لاقل من به وجود آورندش باشم!!!
بی خودی این شعرا رو نگفتم!!!
من اشتباه کردم بهروز جان شاید کاش همیشه رابطه ها و بیان ها قابل درک بود!!!
کاش همیشه...