نتایح جستجو

  1. ghazal.

    رد پای احساس ...

    منم مجنون...... منم افسون..... منم خسته از اين لحظه تويي ليلي!! تويي سيلي!! رواني از پس پرده!! منم عاشق.... منم سارق..... منم ديوانه خسته تويي معشوق!! تويي افسوس!! تويي سراب پيوسته!! منم فرهاد..... تويي شيرين... بزن تيشه به اين قلبم نباشي در پي مرگم بيا آرش!! بيا رستم!! كمان گير و...
  2. ghazal.

    رد پای احساس ...

    تو مهتابي تو بي تابي تو روشن تر ز هر آبي تو خوبي پرز احساسي ولي من خسته و تنها و شايد سرنوشت اينست و شايد سهم من اينست و شايد ها و بايد ها ....... و اينک در دلم گرماي عشق توست که چون خورشيد هستي سوز ميماند که جان مي بخشد و گرمي ولي ناگاه...
  3. ghazal.

    رد پای احساس ...

    "با تو" بيا با هم بخوانيم شكوه لحظه‌ها را بيا با هم ببينيم سكوت ياسها را بيا باهم بخنديم وفاي بي‌وفا را بيا با هم بگرييم شكست لاله‌ها را بيا با هم بلرزيم شروع بادها را بيا با هم...
  4. ghazal.

    [IMG]

    [IMG]
  5. ghazal.

    رد پای احساس ...

    " خداحافظ" خداحافظ رفیق نارفیق من! تو هم رفتی! تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی! تو هم با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی تو هم رفتی! تو رفتی و نفهمیدی که من دیوانه ات بودم چه شوری در من افکندی چه سان دلداده ات بودم! تو رفتی و دل من مرد رفاقت سوخت صداقت را نخستین...
  6. ghazal.

    رد پای احساس ...

    من به تو خنديدم چون كه مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه پدر پير من است من به تو خنديدم تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك دل...
  7. ghazal.

    رد پای احساس ...

    و به من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلود به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك و تو رفتي و هنوز، سالهاست كه در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق در اين...
  8. ghazal.

    فدات بشم...

    فدات بشم...
  9. ghazal.

    روزی من نیز خواهم مرد وصدایم را به ابدها خواهم برد وزمینم را به تو خواهم سپرد ورازم را باتو...

    روزی من نیز خواهم مرد وصدایم را به ابدها خواهم برد وزمینم را به تو خواهم سپرد ورازم را باتو خواهم شمرد نازنینم.. در میان این هیاهوی زمینی اسمان را مبر از یاد که تو یک ماه ثمینی شب را تا سحر برتاب تا تو هم روزی روز را ببینی...
بالا