و من عجیب دلم گرفته است و معتاد به بودن تو شده ام، حتی اگر نباشی. به دور از چشم شماها، آمده ام نشسته ام این گوشه ایوان حالا باران خورده و به نواخته شب گوش می دهم. از این لحظه نه نوری می بینم و نه صدایی می شنوم، همه اش تو می شوی. نسیمی هم اگر می آید، باشد برای لحظات هشیاری که مرا این مستی...