با من حرق بزن
نگذار این سکوت مرگبار مرا تا مرزهای جنون کشاند مگر من و تو مرزی را برای دوست داشتن هامان می شناختیم
بی تو مرا به بازی گرفتند این ساعات و دقیقه ها ما که زمان نمی فهمیدیم ما که قهقه های خنده هامان پرنده ها را از شاخه های درختان می پراند برای منی که پائیز و زمستان در آغوش تو...