یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل :gol:رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل :gol:رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل:gol: رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل:gol: رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل:gol: رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل :gol:رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او گل:gol: رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.
یکی را دوست میدارم ولی افسوس اوهرگز نمی داند نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم ولی افسوس او گل :gol:رابه زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.