من به این زندگی مشکوکم!!...شاید سالهاست مرده ام حواسم نیست!
می ترسم از خودیم
از خودی که رامش کرده ام...آرام شده است
دیگر به هیچ کس نمی پرد...هیچ کافه ای را با حقیقت رو به رو نمیکند...
دیگر سوال هایش را به جان نقاب های کسی نمی اندازد...
آسه میرود...آسه می آید...
میترسم...
مـטּ دیگہ نـہ از اومـدטּ کسـے
ذوق زده میشم ،
نہ کسے از ڪنآرمـ بره حوصلـہ دارمــ
نآزشو بـخـرمــ ڪہ بـرگرده ...
مـטּآدمــ بے احسآسے نیستمـ !
مـטּ بے معرفـتــ و نآمرد نیستمــ ...
فقط خستہ امــ ...
از همـہ چے !
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر...
خدایای من، معبودم:
دلم برایت تنگ می شود ،
با آنكه می دانم همه جا هستی،
اما به آسمان نگاه می كنم،چرا كه
آسمان سه نشـانه از تو
دارد:
بی انتهـاست
و بی دریـغ
و چون یك دست مهربان،همیشه بـالای سر ماست
خدایا آسمانی دوستت دارم.
زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز
زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز
زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست
زندگی راز دل مادر من،زندگی پینه ی دست پدر است
زندگی مثل زمان در گذر است
زندگی آب روانی...
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و میگویی
خدایا تنها تو را دارم
تنهایم مگذار
من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره...