دیروز جاتون خالی مهمونی بودیم و بعد تموم شدن مهمونی همه داشتن دم در خدافظی میکردن که برن .
داداش من یهو خیلی اروم حرکت کرد طرف یه ماشینی که اونطرف خیابون پارک بود . چند نفر نشسته بودن توش . من حدس زدم میخواد چیکار کنه اما باورم نمیشد .
خلاصه نزدیک ماشینه شد از پشت و یهو محکم کوبید به شیشه...