حالمان بد نيست غم کم مي خوريم
کم که نه، هر روز کم کم مي خوريم
در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ي مردم شدم
آب مي خواهم سرابم مي دهند
عشق مي خواهم عذابم مي دهند
بعد از اين با بي کسي خو مي کنم
آنچه در دل داشتم رو مي کنم
خود نمي دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردي آفتاب
نيستم از مردم خنجر...