فراق یار...
فراق یار...
تتو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باعچه ی همسایه سیب را چیدم . باعبان از pی من تند دوید ، خشم الود به من گرد نگاه . سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین . تو رفتی و سالهاست خش خش گامهای تو ارام ارام میدهدم ازارو من در این اندیشه گه چرا خانه ی گوچگ ما سیب...