*غربت*
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار.به لبه کوزه آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک است،پشت افراها, سنجد ها.
و بیابان پیداست.
سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست.
سایه ها یی از دور , مثل...