فقط در این حد بگم اطرافیانم برای فرار از دست من ؛ منو از لباس به رخت آویز دیواری آویزون می کردند.
اولین برخوردم با قورباغه داشت به صحنه گوشت خواری مبدل میشد
هر وقت می خواستم از راه پله بیام پایین به حالت کله پا میرسیدم پایین
جزئ آرزوهای عموی بزرگم بود که منو روی زمین ببینه
بسه دیگه خسته شدم...