ساحل دور افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج زخود رفته ای تیز خرامید وگفت
هستم اگر میروم گر نروم نیستم
تقدیم به تو که آیینه صداقتی
نهنگی بچه خودرا چه خوب گفت
به دین ما حرام آمد کرانه
به دریا زن وبا مجش در آمیز
همه دریاست ما را آشیانه
تودر دریا نه ای او در بر توست
به طوفان در فتادن جوهر توست
چو یک دم از طلا تم باز ایستی
همان دریای تو غارت گر توست