او به معصومیت کودک میماند :
هوا گرفته بود، باران می بارید … دخترک زیر لب گفت خدای من چرا گریه می کنی … اگر گریه کنی منم گریه میکنما …
قطره ای اشک ازچشمان دخترک چکید …
باز زیر لب گفت خدای من … می دانم کوچکم، می دانم هیچم … ولی خدای تنهای خودم دوستت دارم،
گریه نکن … به خاطر من گریه نکن …