نتایح جستجو

نظر خاصی ندارم فکر کنم این چیزا دیگه عادی شده

باطل میتواند فتح کند,تسخیر کند,بکشد...اما نمیتواند پیروز شود.

باطل میتواند فتح کند,تسخیر کند,بکشد...اما نمیتواند پیروز شود.

برای رسیدن به خوشبختی به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن!

من نارنجی رو دوست دارم;)

بسی شاد شدیم:w15::w15::w15: مرسی رفیق خیلی باحال بود ;)

روزی در آخر ساعت درس در كالج سلطنتی نروژ یك دانشجوی دوره دكترای نروژی ، سوالی مطرح كرد: وی پرسید ؟ استاد،شما كه از جهان سوم می آیید،جهان سوم كجاست ؟؟فقط چند دقیقه به آخر كلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم كه روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می كنم.به آن دانشجو گفتم: جهان سوم...

کوروش چرا اخراج شد آخه؟!!! من که نفهمیدم...

سلام ممنون دوست سبزم :gol::gol::gol:

سلام خوش اومدی:gol: جور خاصی نیست همینجوریه که الان یه تاپیک زدی:D تو تلپیکای دیگه هم می تونی پست بزنی به همین راحتی;)

یه چیز مهم یادت رفت ... خواب :D

زن عشق می كارد و كینه درو می كند. دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر! می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـاجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج كنی. در محبسی به نام بكارت زندانی است و...

[IMG]

خدایا از عشق امروزمان برای فرداهایی که فراموش می کنیم عاشق بوده ایم قدری کنار بگذار به قدر یک مشت به قدر یک لبخند تافراموش نکنیم عاشق بوده ایم تا عاشق بمانیم و عاشق بمیریم ........... نه در حالتی بمان ، نه در جایی ، همواره روحی مهاجر باش بسوی مبدا ،به سوی آنجا که می توانی انسان باشی به سوی...

ای آزادی! تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ،...

استاد منوچهر احترامی داستان نویس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 دیده از جهان فروبست . متن زیر داستان كوتاهی از اوست: مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند قورباغه ها به لك لك ها شكایت كردند لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لك لك ها گرسنه ماندند و...

حسن نامی وارد دهی شد و در مكانی كه اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌كنم، مردم ده او را به شغل كشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌كند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا كه شغل پیدا...

زندگی دفتری از خاطرهاست یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم یادمان باشد فردا حتما ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...

زندگی دفتری از خاطرهاست یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک یک نفر همدم خوشبختی هاست یک نفر همسفر سختی هاست چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم یادمان باشد فردا حتما ناز گل را بکشیم حق به شب بو بدهیم و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...

من دغدغه دارم که این روزها در سرزمینی زندگی می کنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی که نمی دوند