نتایح جستجو

  1. mahdiehershad

    رمان غزال

    طلا عاشق این فیلم بود. چون هم درد با قهرمان داستان بود و خلا عاطفی اش را به این طریق می خواست پر کند. احساس می کردم نمکی روی زخمم می پاشند و هر لحظه سوزشش بیشتر می شود. احساس می کردم کسی گلویم را فشار می دهد و در حال خفه شدن هستم. برای همین بلند شدم و به حیاط رفتم. وقایقی بعد عمو محمود هم کنارم...
  2. mahdiehershad

    رمان غزال

    سهند- پدر سوخته این چی بود که به خوردمان دادی که از دهنمان کف میاد بیرون. طلا که از خنده ریسه رفته بود جواب داد: دایی جون اینا رو عمو کسری برام گرفته. تازه اون یکی هارو قایم کردم. سهند- غزال تا منفجرمون نکرده، پاشو چمدونشو بگرد. -طلا جون کی برات گرفته که من نفهمیدم، حالا کجا قایم کردی؟ طلا- نمی...
  3. mahdiehershad

    رمان غزال

    بعد از خوردن نهار، همه خوابیدند الا من، بدون طلا آرام و قرار نداشتم. دلم شور می زد که نکند بدون پتو بخوابد و سرما بخورد و دچار تنگی نفس شود. از وقت غذایش گذشته بود. توی هال بانگرانی به این طرف و ان طرف می رفتم، سرانجام بی اختیار بالا رفتم. آهسته در را باز کردم. دیدم سرش روی بازوی سپهر و دستش در...
  4. mahdiehershad

    رمان غزال

    وقتی برگشتم، لباسهایم را عوض کردم تا لب دریا برون که سساناز پرسید: غزال کجا میری؟ -لب دریا. ساناز- بیمعرفت چرا تنها، ما هم باهات میاییم. سپس رو به بقییه گفت: هر کی میاد زود آماده شه. سهیل، افشین، سها، شیدا و سهند هم آماده شدند. چون هوا تاریک بود از بردن بچه ها خودداری کردیم. موقع رفتن سهند به...
  5. mahdiehershad

    سلام. خسته نباشی. عزیزم من فردا تا صفحه 530 می ذارم. شما از پس فردا شروع کن و روزی سعی کن دو یا...

    سلام. خسته نباشی. عزیزم من فردا تا صفحه 530 می ذارم. شما از پس فردا شروع کن و روزی سعی کن دو یا سه پست بذاری. من کل کتابو تموم کردم و منتظر شمام. بازم ممنون از کمکت
  6. mahdiehershad

    رمان غزال

    -خوب چی کار کنه از دار دنیا فقط منو داره و برای همین خیلی هوامو داره. عمو سعید- اتفاقا داشتن مادر خوبی مثل تو ، لطف بزرگیه که شامل حالش شده. عمو به خیال اینکه طلا بچه پرورشگاهی است برایش دل می سوزاند. غافل از اینکه هم خون خودش است. این مساله برایم عذاب آور بود مخصوصا وقتی خاله یا عمو سعید، بچه...
  7. mahdiehershad

    رمان غزال

    بدون این که ادامه بدهد از دستشویی بیرون رفت. با حرص چند مشت اب به صورتم زدم و بیرون امدم. کنار سفره نه سهند و شیدا بودند و نه عمو و زن عمو. -پس بقیه کجا رفتند؟ ساناز- طلا که از دستشویی دراومد با گریه دوید تو اتاق، اونا هم رفتن پیش اش. بهاره- خاله کتک اش زدی؟ -نه عزیزم. فورا به اتاق خواب رفتم...
  8. mahdiehershad

    رمان غزال

    چه لحظات سختی بود. به سختی توانستم خودم را کنترل کنم و بر سر چمدانها نشستم. مشغول دادن سوغاتی ها بودم که تلفن زنگ زد. سهیل بهد از جواب دادن گفت: غزال اقای اویسی است. از اینکه به موقع تلفن کرده بود خوشحال شدم گوشی را گرفتم و گفتم: الو سلام. رامین- سلام، سال نو مبارک، چطوری خانم دکتر؟ اوضاع و...
  9. mahdiehershad

    رمان غزال

    صدای «وای غزاله» بلند شد. کفشهایم را درآوردم. تا در را باز کردم، بابا را دیدم، خودم را در اغوشش انداختم. خدایا چقدر به این اغوش گرم نیاز داشتم. هر دو از خوشحالی گریه می کردیم. بعد از بابا نوبت مامان بود که گریه کنان گفت: مادر می ترسیدم بمیرم و نتونم دوباره ببینمت. چشمام به در خشک شده بود تا...
  10. mahdiehershad

    رمان غزال

    از آن پس کارم شده بودخرید، برای همه سوغاتی می خریدم، فقط نمی دونستم چند نفری به فامیل اضافه شده اند. از سهند که می پرسیدم می گفت: وقتی رفتی خودت می بینی. -بابا نمی دونم چقدر بگیرم، می ترسم ازم دلخور بشن، راستی سهند تو چرا خرید نمی کنی، نا سلامتی بعد از سه سال به دیدن فامیل ات می خوای بری. سهند-...
  11. mahdiehershad

    رمان غزال

    حرفهای پیام و خانم احتشام، فکرم را به خود مشغول کرده بود و تحت تاثیر قرار گرفته بودم. باید در مورد رفتن به ایران با کسی مشورت می کردم. و بهترین شخص کسری یاور همیشگی ام بود. برای اینکه خارج از محیط خانه و بچه ها، و راحت تر بتوانم صحبت کنم، به مطبش رفتم. بعد از اینکه اخرین نفر مطب را ترک کرد، داخل...
  12. mahdiehershad

    رمان غزال

    پیام- مثل اینکه تو از جنس خانوما نیستی و اونارو نمی شناسی. ماشا.... یه پا کارآگاه هستن، افسانه به مامان، مامان هم به من، قبل از اینکه با تو اشنا بشم یعنی ببینمت بیوگرافی کاملی از زندگیت داشتم. -پس برای همینه که دفعه اول زیاد تحویل ام نگرفتی. خندید جواب داد: نه، چون با دیدنت خاطرات تلخ گذشته...
  13. mahdiehershad

    رمان غزال

    بیچاره خانم احتشام با یادآوری الهام و مشکل پیام که نمی دونم چه بود، چهره اش غمگین شد و اشک از گوشه چشمش پایین غلتید. چند دقیقه ای سکوت کرد و سپس با دستمال اشک هایش را پاک کرد و گفت: غزال جان می دونم پدر و مادرت تو این مدت چه زجری کشیدن. اگه پدر و مادری حرفی می زنن، به خاطر اینه که سعادت و...
  14. mahdiehershad

    رمان غزال

    آن چنان غرق زندگی شده بودم که گذشت زمان را احساس نمی کردم. همچنان به روبرو نگاه می کردم و جلو می رفتم. در این میانتنها مشکلم نبود خانواده ام بود که عذابم میداد. سخت در انتظار دیدنشان بودم. که با امدن عمو محمود، تمام درها به رویم بسته شد. چون عمو آمده بود تا مرا چند روزی با خودش به ایران ببرد. که...
  15. mahdiehershad

    رمان غزال

    کسری از قرار معلوم با پیام شرط بندی کرده بود چون تا خواست نقشه را به اتاق خوابش ببرد، پیام گفت: کسری چی شد؟ چرا جا زدی و قایمش می کنی. سعی می کنم جلوی خانم مهندس زیاد عیب و ایرادش را نگیرم. لطفا بیار اینجا. کسری از روی ناچاری نقشه را به دست پیام داد و او هم خواست تا برایش توضیح دهم. نقشه را روی...
  16. mahdiehershad

    رمان غزال

    از زمانی که به پاریس آمده بودم به اندازه آن روز خوش نگذشته بود. چون همیشه تنهایی و سکوت بود. برای روز بعد همه را شام به هتل دعوت کردم تا باز هم دور هم جمع شویم. برای دور کردن کدورت و آشتی کردن، تلفنی از رامین هم دعوت کردم. بعد از شام می خواستیم به آپارتمان من برویم که پیام جلو آمد و گفت: -خانم...
  17. mahdiehershad

    مرسی. بهت خبر می دم

    مرسی. بهت خبر می دم
  18. mahdiehershad

    سلام. خوبی؟ شما شروع کردی به تایپ عزیزم. چون می خوام تو این چند روز تموم کنم

    سلام. خوبی؟ شما شروع کردی به تایپ عزیزم. چون می خوام تو این چند روز تموم کنم
  19. mahdiehershad

    رمان غزال

    از طرفی هم گیج حرفهای شراره بودم، فکر نمی کردم سپهر این همه بی وفا باشد، انگار حکم یک رهگذر را برایش داشتم که خیلی زود و به راحتی فراموشم کرده بود. همه اش زمزمه های عاشقانه اش در گوشم به صدا درمی آمد و زندگی را به کامم تلخ می کرد. باید من هم، همین کار را می کردم و برای همیشه، وجود سپهر را از...
  20. mahdiehershad

    رمان غزال

    سپس رو به رامین گفت: عمو کار بدی کردم. رامین خندید و جواب داد: نه عمو جون خیلی هم خوشگل شده. اما اگه از تموم رنگها استفاده می کردی بهتر بود. طلا- باشه شما مامی رو ببر تا خوشگل اش کنم. اصلا شما هم نقاشی خودتونو بکشید. رامین- بچه راست میگه بیا بریم نقاشی های خودمونو بکشیم و مزاحم کارش نشیم. چی کار...
بالا