این خاطره بر میگرده به ترم 5ام
یکی از استادامون که از دست شیطنتای ما بیچاره شده بود یه روز اومد سر کلاس خواست درس بده که ماها رو سرش خراب شدیم که بریم بیرون فضاهارو ببینیم تحلیل کنیم و اونم حریف نشد و قبول کرد
گفت میبرمتون گلخونه:eek:(وا رفتیم حالا می خواستیم راضیش کنیم بمونیم دانشگااه که دیگه...