زندگی
"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانان گفت سردت نیست؟گفت=عادت دارمگفت=میگویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد.
صبح جنازه نگهبان را دید که روی دیوار نوشته بود=به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد